یه خبر خوب (124)

ساخت وبلاگ
میدونی مادربزرگ، میفهمم.. که دیگه بچه نیستم.. خیلی وقته که نیستم.. اما منم میخواستم.. منم میخوام.. میگن با داشته هات شاد باش و به نداشته ها فکر نکن.. ولی مگه میشه؟ اگه هم بشه، تا چه مدت میشه؟ ها؟ ماشین خوب؟ خونه زیبا؟ سلامتیم؟؟؟ یه کار خوب که بتونم از پسش بر بیام؟ پول؟ لباسای نو؟ یه یار؟ میدونی مادربزرگ، کمر دخترت هم داره مثل کمر خودت خم میشه. تازگیا دیدیش؟ میدونی، این روزا وقتی از خواب بیدار میشم، اونقدر احساس ناتوانی و بی حالی میکنم که دیگه زورم نمیرسه به داشته ها و نداشته هام فکر کنم. چون باید به این فکر کنم که چه جوری از توی رختخوابم بلند شم و روی دو تا پام بایستم. حس میکنم کار خیلی سختی شده.... حس میکنم چند هفته ست که بیشتر از همیشه تلو تلو میخورم موقع راه رفتن... میدونی مادربزرگ، اینا کمکم میکنن تا خیلی کمتر به اون نداشته هام فکر کنم.... اما وقتایی مثل الان که کاملن تنها میشم، ...... اینجور وقتا به یاد میارم که باید برم. نمیتونم بمونم. نمیتونم. شاید قدرت کافی برای این کار نداشته باشم ولی.... دلیل کافی هم برای موندن ندارم..... روی موندن هم ندارم.... من شرمندم.. من حقیر و بازنده هستم... برای چی بمونم؟ به چه حقی بمونم؟ برای کی بمونم؟ میدونی؟ راستش، اونایی که دوستم داشتن تلاششون رو کردن تا من دوباره درست بشم. ولی نشدم. شاید تلاششون کافی نبود. شاید خیلی زود ولم کردن چون فکر کردن د یه خبر خوب (124)...
ما را در سایت یه خبر خوب (124) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mypurplelife بازدید : 166 تاريخ : يکشنبه 1 بهمن 1396 ساعت: 4:07